خرداد ۲۸، ۱۳۸۸

الم باید نه قلم ...

علیرضا رضائی: اینروزها را می بایست که همه مان در شادی پیروزی مان می بودیم و در جشنمان مستانه پای می کوبیدیم و سرود میخواندیم . نمیدانم این چندمین جشن ما است که عزا میشود ولی میترسم که عادتمان بشود . عادت عزا گرفتن و سوگواری . انگار که در این نظام عزا کردن شادیها دقیقاً شغل دوم همه باشد . چه فرقی میکند ؟ میرحسین هم یکی از همین نظام . میرحسین دلیل ما نیست بهانه ی ماست . خواستیم بهانه اش کنیم برای شادی حالا بهانه اش کردند برای عزا . وقتی آدم فکر میکند که او یا بهانه ماست و یا دیگران از خودش سوال میکند که پس میرحسین خودش چیست ؟ دلم نمیخواهد به این سوال زیاد فکر بکنم ...

امروز عکسی دیدم از پست فطرتی که چنان با اسلحه و چشمان دریده بالای بامی ایستاده بود انگار که پائین همان بام داشتند برایش جنازه خیرات میکردند . دوستان تف به او می انداختند که اینست قاتل رفقای ماست . یا یکی از قاتلین . میدانید به چی فکر میکردم ؟ اینکه اگر همین آدم پس فردا بلند شد و رفت اخراجی های دیگری ساخت چند میلیون فروش خواهد کرد ؟ مگر آن قبلی که ساخت چقدر با این فرق داشت برای خودش و برای ما ؟ بعد هم یک عارفی از درون خود ما استقبال بکند از تغییر او و اگر که نگوئیم بله شما درست میفرمائی ابرو برایمان چاق میکند ...

چقدر حال آدم بهم میخورد از خودش . اینکه میگویم از خودش هم برای اینکه ما حق نداریم حالمان از دیگران بهم بخورد . خود اوئی که ما حق حال بهم خوردگی اش را نداریم حالش از خودش بهم میخورد ها ، ولی ما حق نداریم . هزار جور باید جواب پس بدهیم . ولش کن بی خیال ...

با تمام اینها میخواهم بگویم رفقا ! کوتاه نیائید . راه همین است و فقط همین . راه ما هزینه هائی دارد که هرچه هست لبخند و سازش و کوتاه آمدن نیست . اینرا میگویم و با اینکه شاید همین فردا بخاطر ترویج هزار چیز هزار جا ببرندم . فکر میکنم که گور پدرش را خیلی وقت است دارم به خودم میگویم که اینهمه می نویسم . رفقا وضع خراب است نگذارید وضع تان خراب بشود . عکسها و کلیپها را که می بینی قلبت کنده میشود . و میخواهی بنویسی که میرسی به عین القضات که انگار حرف آخر را اول گفته : شرح اینکار را الم باید نه قلم ... از وبلاگ علیرضا رضایی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر