خرداد ۲۵، ۱۳۸۸

مهرانگیز کار



تماشا از راه دور

ایرانیان مقیم خارج فضای مجازی را لحظه ای از دست نمی دهند. احساس و ابراز همدلی با خواسته های مطرح سیاسی در ایران بعد از انتخابات هرگز چنین گسترده و بی قید و شرط نبوده است. نظر به اینکه از دور تماشاگر ایران بعد از انتخابات شده ام دوست دارم گزارشگر این سوی صحنه بشوم.


چند شب است ایرانیان جوان مقیم خارج خواب از چشمشان گریخته است . عموما " آن لاین " به سر می برند و من بخت این را دارم که یکی از این جوانان همیشه " آن لاین " کنارم زندگی می کند و اجازه نمی دهد اندکی بیاسایم.

در نتیجه من و امثال من که از آن کشور رانده شده ایم سر پیری چاره ای نداریم جز زندگی در شرایط - "آن لاین" و پاسخگوئی به بسیار پرسشهای جوانانی که گاهی برای آن پاسخ روشنی نداریم.

از جمله امروزاز من سوال شد: آیا در انقلاب 57 هم تظاهرات کنندگان همین اندازه جوان و خوشگل بودند؟ از موقعیت "آن لاین" که در خانه من مثل دیگر خانه های ایرانی حاکم است گاهی به بهانه ای می گریزم و خودم را به قهوه خانه ای می رسانم تا روزنامه ای کاغذی پیدا کنم و بوی چاپخانه و سرب را که خاطرات یک عمر پر ماجرا در آن نهفته است به سینه بکشم.

قهوه ای و روزنامه ای پیش رو می گذارم و می نشینم به تماشای عکسها و تحلیل ها. خبرهای ایران سبز سبز است. افسوس رنگ خون را به آن افزوده اند و کار را نه بر مردم که بر خود نیز بسیار دشوار ساخته اند. شگفت انگیز است که انتصابات موسوم به انتخابات را تحمل نکرده اند و جوانهای رعنای ایرانی را به جرم مشارکت و درخواست شمارش بیطرفانه آرا زیر مشت و لگد گرفته اند.

تلفن دستی زنگ می زند. دخترم از کانادا می پرسد فیلمهایی را که در یوتیوب گذاشته ام دیدی؟ با شرمندگی می گویم خانه نیستم و دسترسی به اینترنت ندارم.

دلخور می شود و می گوید که چه وقت کافه رفتن است. نباید بچه ها را در ایران تنها گذاشت. داریم سازماندهی می کنیم برای تظاهرات با طرح این پرسش که " آرا ما کجاست ؟ " چند نظر مشورتی می خواهیم. بهتر است شما کنار کامپیوتر باشید و بتوانیم "آن لاین" نظرها را مطرح کنیم.

کافه را ترک می کنم . روزنامه را توی کیفم می چپانم به امید شکار فرصتی و عشق بازی با خبرنامه چاپ شده که هنوز بوی کودکی، بوی کودتای 28 مرداد، بوی جوانی، بوی 15 خرداد 1342، بوی میانسالی، بوی انقلاب 1357 و بسیار رویدادها می دهد که انباشته از امید و یاس و سرکوب و دلزدگی بوده است.

همه با هم به احساس یگانگی رسیده اند. افسوس که نسلهای ما فقط بار ترس از عاقبت کار را به دوش می کشد و سخت می ترسد از تکرار تاریخ و دور از چشم جوانهای آن سو و این سوی مرز زار می زند و اصلا آرزو نمی کند از خون جوانان وطن باری دیگر لاله بروید.

مهرانگیز کار

فضای هاروارد سنگین وغیر قابل تحمل شده. هر روز جمعی در میدان هاروارد تظاهرات اعتراضی دارند. تبتی ها و چینی ها مشتری دایمی هستند. اینک پیامک پشت پیامک می رسد که دانشجویان ایرانی هماهنگ با دیگر شهرها در اروپا و امریکا فردا تظاهرات اعتراضی دارند.

برخی دانشجویان ایرانی رامی بینم که با چشمهای خسته از بی خوابی دارند روی "بلک بری" نگاه می کنند و چنان همگام جوانان داخل ایران شده اند که به نظر می رسد از فضای مجازی وارد فضای واقعی شده اند و خود را زیر مشت و لگد پلیس امنیت انداخته اند.

یک دختر دانشجو در مقطع دکترا دوان دوان خودش را به من می رساند، سر روی سینه ام می گذارد و سیر گریه می کند. هق هق زنان می گوید خبرهای ایران دیوانه ام کرده . فقط عق می زنم و در اطاق کوچکم جیغ می کشم.

در خانه ، دخترم که فقط ساعتی از او دور بودم پیر شده و گونه هایش گود افتاده . نگاه پرسشگرم را با گشودن صفحه اینترنت پاسخ می دهد.

جوانها را می بینم که پلیس با باطوم و مشت و لگد دارد پیکرخونین شان را روی سنگفرش خیابانها می کشد. صدای جیغ و ناله و فریاد، خیابانهای ایران را به زندگی روزمره، کوچک و دانشجویی ما وارد می کند.

این بار نوبت من است که عق بزنم و مثل دیوانه ها مشت به دیوار بکوبم. فیلمها را دیده ام، ولی برای دخترم که از کانادا "آن لاین" شده حرفی برای گفتن ندارم. این یکی دخترم چشم به "بلک بری" دوخته و یکریز سئوالهای دوستانش را طرح می کند و جواب می خواهد.

همه دارند در "فیس بوک" با هم حرف می زنند. این وسط من بهت زده شده ام از سئوالهایی که طرح می کنند. مجید می نویسد از مادرت بپرس خاتمی و رفسنجانی کجا هستند. خنده ام می گیرد. چرا من باید بدانم. احساس می کنم انرژی مثبت و منفی ماجرای بزرگی که روی سنگفرشهای خیابانهای تهران در جریان است در خانه غربت زده ما تخلیه شده است.

جوانهای ایرانی صفحات تلویزیونهای آمریکایی را اشغال کرده اند. دوباره در ایران نسل عوض شده و آتش آزادیخواهی، این آرزوی بسیار برباد رفته مردم ایران به جان نسلهائی افتاده که از حافظه جمعی روی برمی گردانند و به قتلگاه می روند.

آن سوی صحنه بازیگران جوان تن نازکشان را به امیدی به بیداد و خشونت سپرده اند.

این سوی صحنه بازیگران جوان، جهان را از بیداد با خبر می کنند. دستها در کار ترجمه و تایپ خبرها - فرو نمی مانند.

همه با هم به احساس یگانگی رسیده اند. افسوس که نسلهای ما فقط بار ترس از عاقبت کار را به دوش می کشد و سخت می ترسد از تکرار تاریخ و دور از چشم جوانهای آن سو و این سوی مرز زار می زند و اصلا آرزو نمی کند از خون جوانان وطن باری دیگر لاله بروید. لاله ها را شاخه شاخه از روی گورها برچیده ایم. نه یک بار که دهها بار.

این بار به کجا می رویم؟ تجهیزات دو طرف دعوا از یک جنس نیست. آنها سلاح سرد و گرم دارند. اینها فضای مجازی، دل بزرگ و زبان سرخ.

کدامیک به مقصود می رسد؟ این نسل که پر شور است و شجاع رهبر ندارد. در فقدان یک رهبری حرکتها زود و آسان سرکوب می شود. تبدیل به شورشهای پراکنده می شود. به تدریج هدف را گم می کند. در فقدان رهبری سنگ روی سنگ باقی نمی ماند. البته انرژی تغییر اوج می گیرد، اما در شیب تند سرکوب راه گم می کند.

از نگاه من این صحنه اگر هرچه زودتر تکیه گاهی و رهبری در خور جوانان امروز ایران پیدا نکند بد فرجام است. همه کسانی که در شکلگیری جنبش کنونی نقش داشته اند مسئولیت دارند.

مقام رهبری، آقایان احمدی نژاد، موسوی، کروبی، رفسنجانی نمی توانند از مسئولیت سر باز بزنند. در این بحران همه بازیگران باید از چیزی بگذرند. همه بازیگران باید به این صحنه که خشم و آتش و خون را گزارش می دهد پدرانه بنگرند و برای ایجاد تعادل از خود گذشتگی کنند.

اگر احساس مسئولیتی در کار باشد این آقایان بر عهده شان است جان و غرور و امیدهای لگدمال شده جوانهای ایرانی را حفاظت کنند . آنها گوشت دم گلوله نیستند.

در سختترین شرایط پدران و مادران ، آنها را با خون دل چنین برومند و مسئول بار آورده اند. از خشم پدران و مادرانی که تن فرزندان دلاورشان را زیر مشت و لگد گرفته اند باید ترسید.

BBC

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر