خرداد ۰۴، ۱۳۹۳

ليلا حاتمى و تفى بر چهره آزادگى هنر ايران


داستان بوسه اى خشك و رسمى بر گونه پيرمرد و اشك ندامت بابت آن بوسه و سرانجام آن بوسه خشك، تفى خيس بود بر چهره جامعه هنر ايران كه اگر نخل و خرس و اسكارى هم نداشته باشد شرم كه دارد. به اين خانم هنرمند بگوييد كه آنها كه تا به امروز به شما و كارتان بها داده اند نه كفن پوشان حزب الله بوده اند و نه دلواپسان راه ولايت چه براى اين قشر شما قبل آن بوسه هم هرز و منحرف و غربزده و خود فروخته و بى دين و فاحشه سينما بوده ايد. حال عذرخواهى و ابراز ندامت شما از اين درندگان پست همان پشت كردن به آنهاييست كه شما را هنرمند مى دانند و اسمشان مردم است. حال آن پير مرد فراموشكار با جاى آن بوسه بى ارزش توهين آميز بر روى گونه اش چه مى كشد بماند. هنرمند مصلحتجو را بگوييد كه آزادگى در هنر خود هنريست كه منفعت نميشناسد. كم نيستند هنرمندان آزاده اى كه از همه چيزشان گذشتند و به اصولشان پايبند ماندند. اى كاش قدرى از سوسن تسليمى ها مى آموختيد كه شما را البته به سختى بتوان لايق شاگردى او دانست. اى كاش زير همان سايه پدرتان مانده بوديد و بيرون نمى آمديد. 



اردیبهشت ۲۵، ۱۳۹۳

دلواپسان ولايت



گويد هر دم كه دلش واپس آزاده گى است
آن روبه كه به گرگش همه وابستگى است
سر و دل در گرو دينفروشان پليد
سانديس خوران اهرمنش بندگى است
بگو اى خر به چه نالى تو كه در مغز تهى 
نيست آن سر كه ز او فهم ز وارستگى است