خرداد ۲۸، ۱۳۹۵
مولانا
مرا در ايوان شرقى خانه ام باغى بود و در آن درخت سيبى كه خود كاشته بودم. ريشه در خاك منزل و پاى بر نهر جارى از چشمه منزل آن درخت استوار گشت و شكوفه داد و بار گرفت تا شبى كه تندبادى وزيد. سيبى به كمال رسيده از او به زمين افتاد و قل قل خوران به حياط خانه همسايه غلطيد. از قضاى روزگار آن تكه از باغ از منزل من جدا افتاد و آن دگرى كه بر ايوانش نشسته با آن همسايه امروز بر سر كوبند و آن سيب غلطان را هريك مدعى باشند. يكى درخت نشناسد و ديگرى خداى درخت
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر