پسر ميرود پيش پدرش و از او ميپرسد؛ پدر سياست يعنى چه؟
پدر پاسخ مى دهد: ببين پسرم، تو همين خانواده خودمان را نگاه كن. پول نزد من است پس من اون بالا حكومت هستم، مادرت كمى از آن را خرج خانه ميكند پس او دولت است، پدر بزرگت كه با ما زندگى ميكند مراقب است كه همه چيز روى حساب و كتاب پيش برود پس او نگهبان است و كلفت خانه زينب هم طبقه كارگر است همه اينها از براى آسايش توست پس تو مردم هستى و خواهر كوچكت كه هنوز در قنداق است مصداق آينده است. فهميدى پسرم؟ پسر كمى مكس ميكند و ميگويد بايد يك كم رويش فكر كنم.
آنشب نيمه شب پسر بر اثر نق زدن هاى خواهرش كه در شلوارش ريده بود از خواب بيدار ميشود و به سمت اتاق خواب پدر و مادرش ميرود. در آنجا مادرش را ميبيند كه خوابيده و بلند بلند خرو پف ميكند، سپس به اتاق كلفت خانه ميرود كه از لاى در ميبيند زينب خانم با پدرش مشغول عشق بازى هستند و پدر بزرگش پنهانى پشت پنجره ديدشان ميزند. پسر هم بى نتيجه باز ميگردد به اتاقش . فرداى آن روز پدرش ميپرسد چه شد پسرم بلاخره فهميدى سياست يعنى چه؟ پسر پاسخ ميدهد، بله پدر جان؛ حكومت فاسد است و خيانت ميكند و از طبقه كارگر سواستفاده ميكند، دولت در خواب است، نگهبان شريك حكومت است و خود فاسد است و نظاره گر، مردم در به در و مورد بى اعتنايى و وامانده ، آينده غرق در گُه !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر